1 توحید ربوبی: عبدالوهاب در نامه ای به عبدالله بن سحیم مینویسد (سعید،79): «توحید ربوبی آن است که خداوند سبحان، در خلق و تدبیر از ملائکه و انبیا و موجودات دیگر متفرد است. و این حقّی انکارناپذیر است. اما انسان با این اعتقاد مسلمان نمیشود. چرا که اکثر مردم نسبت به این مسأله معترفند. آنگونه که در قرآن آمده: وَ لَئِن سَأَلْتَهُم من خَلَقَ السَّمواتِ و الارضَ و سَخَّرَ الشَّمْسَ و القَمَرَ لَیَقُولُنَّ اللّه ُ (عنکبوت/61)؛ قُلْ مَن یَرزُقُکُم مِن السَّماءِ و الارضِ اَمَّن یَملِکُ السَّمْعَ والاَبصارَ...فَسَیَقوُلونَ اللّه ُ (یونس/31).در حقیقت توحید ربوبی، وحدت و یگانگی خداوند در عمل، خلق، تدبیر و تصرفّات است (الیاسینی، 33). 2 توحید الوهی: محمدبن عبدالوهاب توحید الوهی را اینگونه شرح میدهد (سعید، 7980، نامه محمدبن عبدالوهاب به عبداللّه بن سحیم): «توحید الوهیت آن است که جز خدا پرستیده نشود، نه هیچ ملک مقرّبی و نه هیچ نبیّ مرسلی. در زمان بعثت پیامبر(ص) نیز مردم جاهلی چیزهایی را همراه با خدا میپرستیدند. از جمله کسانی بودند که بت ها را میپرستیدند، یا عیسی و ملائکه را عبادت میکردند و پیامبر آنها را از این اعمال نهی کرد و به آنان ابلاغ کرد که خداوند او را فرستاده تا تنها «اللّه» را به یگانگی بپرستند و هیچ کس را جز او نخوانند. پس هر کس از او اطاعت کند و خدا را یگانه شمارد، ناچار شهادت داده است که خدایی جز اللّه نیست». توحید الوهی آن است که تمامی صور عبادت انسان باید مختص خدا باشد. محمد(ص) شایسته عبادت نیست، بلکه رسولی است که باید تبعیت شود (الیاسینی، 33). 3 توحید اسماء و صفات: این قسم از توحید با خصوصیات و صفات خداوند سرو کار دارد و در بردارنده اعتقاد به صفات خداوند است که در قرآن آمده. مانند: الرحمن الرحیم، الواحد الاحد، عَلَی العَرْشِ اسْتَوَی،(یونس/5) لَهُ ما فِی السَّمواتِ و ما فِی الاَرضِ و ما بَیْنَهُما و ما تَحْت الثَّری (همان/6). به عقیده محمد بن عبدالوهاب، مرز شرک و توحید، ورود به حیطه توحید الوهی است: «مشرکینی که پیامبر(ص) به قتل رسانید، به توحید ربوبی اقرار کرده بودند...و رسول اللّه(ص) آنان را به خاطر عدم اعتقاد به توحید الوهی کشت. چرا که انسان با توحید ربوبی مسلمان نمیشود مگر آنکه همراه توحید الوهی شود» (حسین خَلَف، 172). «البته توحید الوهی و ربوبی هم ممکن است بصورت جداگانه ذکر شوند و هم ممکن است در هم ادغام شوند. مثلاً در آیات الَّذینَ اُخرِجوُا مِنْ دیارِهِمْ بِغَیْرِ حقٍّ إِلا أَن یَقُولوُا رَبُّنا اللّهُ (حج/40)، قل أَغَیرَ اللّهِ اَبْغی رَبّاً (انعام/164)و اِنَّ الّذینَ قالوُا رَبُّنا اللّه ثُمَّ اسْتَقامُوا (احقاف/13) ربوبیت همان الوهیت است» (سعید، 9293، در نامه به محمدبن عباد). پس از این سخنان، محمد بن عبدالوهاب چنین نتیجه گیری میکند: «کسانی که به انبیا و اولیا متوسل میشوند، از آنان شفاعت میجویند و هنگام سختی ها آنان را میخوانند، در واقع عبادت کنندگان و پرستندگان همان انبیا و اولیا هستند... در توحید ربوبی این افراد خللی وارد نشده اما توحید الوهی آنان از بین رفته زیرا آنان عبادت مختص خدا راترک کردند. و این مسأله در مورد زوّار قبور و متوسلین به آنها که چیزی را از آنها درخواست میکنند که جز خدا بر آن قادر نیست نیز صادق است» (مرزوق، 97).وی در نامه دیگری چنین مینویسد (حسین خَلَف، 188189، در نامه به احمد بن عبدالکریم): «اینان از شرک نهی نمیکنند و به توحید امر نمیکنند، توحید آنان در حرف و گفتار است و نه در عمل و عبادت. توحیدی که رسولان آن را آوردند، جز در سایه توحید خالصانه میسّر نمیشود، توحیدی که عبادت را تنها برای خدا در نظر داشته باشد بدون هیچ شریکی، و این چیزی است که آنها (متوسلین به انبیاء) نمیدانند». و از همین جاست که پای تکفیر مسلمانان و مساوی قراردادن توسل و استغاثه با شرک به میان کشیده میشود. وهابیون در مورد صفات خداوند، به ظاهر نصوص (کتاب و سنت) بسنده میکنند و تفسیر و تأویل آیات را نمیپذیرند. حتی تأویل را کفر و کذب به خدا و رسول میدانند. البته تشبیه صفات خداوند به صفات مخلوقین را نیز قبول ندارند. از این روست که آیاتی چون بَلْ یَداهُ مَبْسُوطَتانِ (مائده/64)، وَاصْنَعِ الفُلْکَ بِأَعْیُنِنا (هود/37)، وَ جاءَربُّکَ والمَلَکُ صَفّاً صَفّاً (فجر/22) و... را حمل بر ظاهر کرده و خدا را دارای اعضا میدانند و نشستن، ایستادن، خندیدن و صحبت کردن را در مورد خداوند صادق میدانند.در این مورد نیز وهابیون آرای ابن تیمیه (دایرة المعارف بزرگ اسلامی، 179) را پذیرفته اند. به اعتقاد ابن تیمیه، هیچ یک از این آیات تأویل بردار نیستند، اما البته برای اجتناب از تشبیه و تجسیم باید گفت کیفیت صفات به همان دلیل که خود قرآن فرموده لَیسَ کَمِثلِهِ شی ءٌ (شوری/11) مجهول است. توسّل جستن به پیامبران و اولیا به گفته سیدمحسن امین (292) مسأله توسل به چند صورت تحقق مییابد: اول آنکه انسان خود پیامبر را واسطه درگاه الهی قرار دهد؛ دوم آنکه به احترام پیامبر و منزلت او انسان حاجتی را بخواهد؛ سوم آنکه خدا را به پیامبر و جان او سوگند دهد. البته همه این سه قسم به یک چیز برمی گردد و آن اینکه پیامبر(ص) را به علت احترام ومنزلتی که نزد خدا دارد، میان خود و خدا وسیله و واسطه قرار دهیم. وهابیها با توسل به هر شکل آن کاملاً مخالف بوده و آن را شرک اکبر میدانند. به اعتقاد محمد بن عبدالوهاب، توسل نمیتواند بدون اجازه و رضایت خداوند بدست آید، چرا که شخص پیامبر قادر نبود بدون اراده خداوند آنهایی را که خود میخواهد هدایت کند و نیز اجازه نداشت برای مشرکین طلب بخشایش کند. همچنین عمل طلب از مردگان و توسل به آنها نیز منع شده است (الیاسینی، 3334).علمای وهابیت میگویند: «توسّل نمودن به غیر خدا، زیارت قبور و نماز خواندن در مکانی که قبر پیش روی انسان باشد، مخالف توحید بوده و لازمه توحید آن است که به غیر از خدا توسل نشود و از غیر او استمداد نگردد، اگر چه پیامبر اسلام باشد. چه، توسل، شفاعت و زیارت قبور از سنت پیامبر و سلف صالح نرسیده و قرآن نیز این عقیده را شرک میداند. وهابیون در این خصوص به آیاتی از قرآن نیز استناد میکنند (حسین خَلَف، 176)، از جمله: قُلِ ادْعُوا الّذینَ زَعَمْتُم مِن دوُنِهِ فَلا یَمْلِکُونَ کَشفَ الضُّرِّ عَنْکُم و لا تَحْویلاً (اسراء/56). أُولئکَ الذینَ یَدْعُونَ یَبْتَغوُنَ الی رَبِّهمِ الوَسیلَةَ اَیُّهُم اَقْرَبُ وَ یَرْجوُنَ رَحْمَتَهُ و یَخَافُونَ عَذابَهُ (اسراء/57). وَ الَّذین اتَّخَذوُا مِنْ دوُنِهِ اَوْلیاءَ ما نَعْبُدُهُم اِلاّ لِیُقرِّبوُنا اِلَی اللّهِ زُلفی (زمر/3). وَ یَعْبُدُونَ مِن دوُنِ اللّهِ ما لا یَضُرُّهُمْ و لا یَنْفَعُهُم و یَقُولوُنَ هَؤُلاءِ شُفَعاؤُنا عِندَاللهِ (یونس/18). وَ اَنَّ المساجدَ لِلِّهِ فَلا تَدعُوا مع اللّه احدا (جن/18). ردّ نظر وهابیون: علمای وهابی با استشهاد به این آیات، توسل را همپای پرستش بت ها گرفته و آن را شرک میشمرند. در حالیکه این قیاسها به چندین دلیل باطل است: اولاً: در این قیاسها، پیامبر یا اولیای خدا بجای بتها گذاشته شده اند. ثانیا: مؤمنین و متوسلین به نبی(ص)، همانند بت پرستان و بی اعتقادان به خداوند فرض شده اند. ثالثا: توسل، استغاثه و شفاعت هم معنی با واژه «عبادت» گرفته شده اند. برای مثال در آیه ما نَعْبُدُهُم اِلا لِیُقَرِّبوُنَا الی اللهِ زُلفی (زمر/3) وهابیون توسل را برابر با عبادت گرفته اند. حال آنکه این قیاس فاسد است و برای اثبات بطلان آن، به روشن ترکردن معنی عبادت و تفاوت آن با توسل میپردازیم. واژه «دعا» معانی بسیاری دارد: «دعا در همه جا معنی عبادت نمیدهد. البته در برخی مواقع دعا به معنی عبادت است: و لا تَدْعُ مِن دوُنِ اللّهِ ما لا یَنْفَعُکَ و لا یَضُرُّک (یونس/106)، و اَنّ المَساجِدَ لِلّهِ فلا تَدْعوُا معَ اللّهِ اَحَداً(جن/18)؛ بعضی مواقع دعابه معنی استعانت و یاری جستن است: وادعوا شهداءکم (بقره/23)، به معنی سؤال و درخواست: ادْعوُنِی اَسْتَجِبْ لَکُمْ (غافر/60)، به معنی گفتار: دَعْوَاهُمْ فیها سُبْحانَکَ اللهُمَّ (یونس/10)، به معنی ندا و خواندن: یومَ یَدْعوُکُم (اسراء/52)، به معنی نامیدن: لاتَجْعَلُوا دُعاءَ الرَّسوُلِ بَیْنَکُمْ کَدُعاءِ بَعْضِکُم بَعضاً (نور/10)، به معنی دعوت به چیزی: اُدْعُ الی سَبیلِ رَبِّکَ بَالحِکمَةِ (نحل/125)، تمنّی و خواستن: ولَهُم مایَدَّعوُن (یس/57). اما در زبان، دعا هیچ جا به معنی توسل نیامده است» (ابن مرزوق، 66؛ الزهاوی، 5253). ابن مرزوق در کتاب التوسل بالنبی و بالصالحین (ص 5459)، یکی دانستن توسل و عبادت را به چند دلیل اشتباه میداند، از جمله: 1. عبادت در لغت دربردارنده نهایت خضوع و تذلّل همراه با شرط نیّت قرب است، و در شرع، فرمانبرداری امر خدا همراه با عشق و تعظیم و خضوع میباشد. خداوند کفار را توبیخ نمود از آن جهت که چیزی را که شایستگی تعظیم نداشت، بزرگ داشتند و از اغراض و هواهای خود پیروی نمودند.پس مشخص شد که نیت تقرّب به معبود و تعظیم او شرط اصلی عبادت است. بنابراین، سجده فی نفسه نه کفر است و نه عبادت، مگر زمانی که به تبع نیّت انجام شود. سجده ملائکه برای آدم، عبادت خداوند محسوب میشد، چرا که فرمانبرداری از امر او بوده اما سجده در برابر بت اگر به نیت تقرب به بت باشد، عبادت غیر خداست. سجده یعقوب و براداران یوسف در مقابل او نیز سجده تعظیم بود نه سجده عبادت. بنابراین هر سجده و تعظیمی و هر عملی که ظاهر عبادت را داشته باشد، پرستش و عبادت محسوب نمیشود. 2. عبادت خود هدف است، اما توسل، وسیله ای برای رسیدن به آن هدف است. بنابراین دربردارنده آن نهایتِ خضوع و خشوع هم نیست. چه بسا که مردم در مورد رؤسای مقامات دنیوی نیز انواع تحیّات و القاب را بکار برند، اما این رفتارها نام عبادت به خود نمیگیرد، بلکه شایسته مقام ادب تلقی میشود... بنابراین در عبادت نفس عمل موضوعیت دارد اما در توسل، وسیله ای قرار داده میشود برای رسیدن به هدف. 3. عبادت مشتمل است بر اعراض از غیر خدا، عدم اطلاق الوهیت بر غیر او، جایگاه حقیقی خداوند را شناختن و خدمت او نمودن چنان که شایسته است. برخی علمای اهل سنت گفته اند یکی از دلایل پرستش بتها آن بود که بت پرستان پرستش مستقیم خداوند را امری عظیم میدانستند. لذا بتهایی را به عنوان واسطه قرار دادند و به پرستش آنها روی آوردند. اما شرع، توسل را جایز شمرده و عبادت غیر خدا را نهی کرده است. پس انسان تنها میتواند برای حضور نزد خداوند بزرگ، به واسطه ای توسل جوید نه آنکه او را عبادت کند و شأن الوهی برای او قائل شود. همانند رعیتی که از پادشاه درخواستی دارد اما ابتدا متوسل به وزیر پادشاه میشود و از او میخواهد که نزد پادشاه شفاعتش کند. توسّل جستن به اولیا خداوند نیز اینگونه است. باتوجه به مطالب گفته شده نتیجه میگیریم که اگر کسی براستی کار خدا را از غیر خدا بخواهد و او را صاحب اختیار و مستقل در انجام آن شمرد مشرک است، همانگونه که واژه «مع» در جمله فَلا تَدْعُوا مَعَ اللّهِ اَحَداً (جن/18) به این معنی گواهی میدهد که نباید کسی را همردیف خدا و مبدأ تأثیر مستقل دانست. توسل منافی توحید الوهی نیست، چرا که از نظر معنایی، شرعی و عرفی دربردارنده عبادت نیست و هیچ کس نگفته که توسل به صالحین عبادت است. بلکه توسل تنها طلب چیزی از خداوند با واسطه قرار دادن منزلت نبی یا ولی است و نه بیشتر. هیچ یک از مؤمنین که به پیامبران و صالحان توسل میجویند، اعتقاد به الوهیت و خدایی آنان ندارند و ایشان را شریک خدا قرار نمیدهند بلکه معتقدند پیامبران و اولیا جملگی بندگان خداوند و مخلوق او هستند. اما مشرکین بتها را شایسته «الوهیت» دانسته و همچون پروردگار گرامی میداشتند. در اخبار و احادیث وارد شده که صحابه به آثار به جا مانده از پیامبر همچون موی یا ردای وی تبرّک میجستند. پس اگر توسل به آثار ایشان جایز است، چگونه توسل به خود ایشان جایز نباشد (النقشبندی الدیرشوی، 261) محمدبن عبدالوهاب درباره عدم جواز توسل به مردگان مینویسد: «ما یاری جستن از مخلوق را در حدودی که قدرت داشته باشد، انکار نمیکنیم...بلکه تنها یاری جستن انسان در مقابل قبور اولیا و پس از مرگ آنها را انکار میکنیم زیرا جز خداوند کسی را قادر بر همه امور نمیدانیم... توسل به مردگان، خطاب به معدوم است و از نظر عقل کار زشتی است. زیرا مرده قادر به اجابت تقاضای زندگان نیست». وی یکجا طلب از مخلوق و خواندن او را شرک میداند و جای دیگر آن را کاری لغو و بیهوده معرفی میکند. اگر کار لغو است چرا شرک باشد؟ مگر هر کار لغوی شرک است؟ و اگر شرک باشد دیگر این تفصیل چه معنی دارد که کسی را که به او توسل میجویند چنانچه زنده باشد اشکال نداشته باشد و اگر مرده باشد اشکال دارد (قزوینی، 142143) محمدبن عبدالوهاب در کشف الارتیاب میگوید: «انَّ المسألة بحَقِّ المخلوق لاتجوز لاّنه لاحقَّ للمخلوق علی الخالق». چنین استدلالی دقیقا اجتهاد در برابر نص صریح قرآن و احادیث است. چرا که در آیاتی از قرآن آمده: وکان حَقّاً عَلَینا نَصرُالمُؤمِنینَ (روم/47)، وَعدا علیه حقا فی التَوراةِ و الانجیلِ (توبه/111)، کَذلکَ حَقّا علینا نُنجِ المُؤمنینَ (یونس/103) و.... البته هیچ موجودی ذاتا بر خدا حقی ندارد هر چند خدا را قرنها پرستش کند. زیرا بنده هر چه دارد از خدا دارد. پس بالذّات مستحق پاداش نیست. بنابراین مقصود از حق در این موارد همان پاداش و حسنات الهی است که حضرت حق از روی عنایت خاص خود، به انسانها میدهد و بر عهده خدا بودن چنین حقی هم نشانه عظمت و بزرگی است که از روی لطف خود را وام دار مخلوق و آنان را صاحبان حق معرفی میکند. مثلاً آنجا که خدای غنی از بنده فقیر وام میخواهد: من یُقرضُ اللّهَ قرضا حسنا (بقره/245). در آیات قرآن آمده که حضرت یوسف در زندان به شخصی که آزاد میشد گفت: «مرا به یاد خداوندگارت (پادشاه مصر) بیاور» (یوسف/ 42). و این درخواست او را از دایره توحید خارج نکرد، پس به طریق اولی صحیح است که ما نیز در مقابل قبر پیامبر بایستیم و بگوئیم: «اذکرنی عند ربک» و از آن حضرت حاجت بخواهیم (همان). یکی دیگر از دلایل جواز استغاثه و توسل به انبیا و صالحین این است که معجزات و کرامات آنان بعد از وفاتشان نیز منقطع نمیشود. انبیا و اولیای الهی آنگونه که در اخبار و روایات آمده، زنده و شاهد بر امور ما هستند و کرامات بسیاری از آنان نقل شده است. علاوه بر مطالب گفته شده، در قرآن و سنت نیز موارد بسیاری برای اثبات توسل به پیامبران و اولیاءاللّه به چشم میخورد. برای نمونه برخی از آیات قرآن را ذکر میکنیم: ولَو اَنَّهُم اِذ ظَلَمُوا اَنْفُسَهُمْ جاءوکَ فَاسْتَغْفَرُوا اللّهَ و اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسوُلُ لَوَجَدُوا اللّهَ توابا رحیما (نساء/ 64). یا اَیُّها الَّذینَ امنُوا اتَّقُوا اللّهَ و ابْتَغوُا الیه الوَسیلَةَ و جاهِدُوا فی سَبیلِهِ لَعَلَّکُم تُفلِحوُن (مائده/ 35). آیه ای که ذکر میکند پسران یعقوب نزد پدر آمده و از او طلب بخشایش دارند: قالوُا یا اَبانا اسْتَغْفِرْلَنا ذُنُوبَنَا اِنَّا کُنَّا خاطئینَ، قالَ سَوْفَ اسْتَغْفِرُلَکُمْ رَبّی اِنَّهُ هُوَ الغَفورُ الرَّحیمُ (یوسف/ 97،98) نیز آیه ای که به استغفار ابراهیم در مورد پدرش اشاره کرده است. (توبه/ 114). شفاعت محمدبن عبدالوهاب در کشف الشبهات پیرامون مسأله شفاعت چنین آورده است: «ما منکر شفاعت نیستیم، بلکه پیامبر را شفیع دانسته و به شفاعت او امیدواریم. اما شفاعت برای خداست: قُل لِلّه الشَّفاعَةُ جَمیعا (زمر/44) و جز با اذن خدا کسی قادر به شفاعت کردن نیست: مَن ذَا الَّذی یَشْفَعُ عِنْدَهُ اِلا بِاِذْنِه (بقره/255)، و از کسی شفاعت نمیشود مگر پس از اذن خدا: وَ لایَشْفَعوُن الا لِمَنِ ارْتَضَی (انبیاء/28)، و جز برای اهل توحید اذن داده نمیشود: و مَن یَبْتَغِ غَیْرَالاسلامِ دیناً فَلَنْ یُقْبَل مِنْهُ (آل عمران/85). پس حال که شفاعت از آن خداست و جز با اذن خدا کسی قادر به شفاعت کردن نیست و کسی جز با اذن خدا مورد شفاعت قرار نمیگیرد، آن هم کسی که حتما اهل توحید باشد، مشخص میشود که شفاعت تنها از آن خداست و من آن را از او طلب میکنم و میگویم: پروردگارا! مرا از شفاعت پیامبر محروم نکن و شفاعت او را در حق من روا دار و امثال اینها. و اگر گفته شود که خداوند به پیامبر اذن شفاعت داده و من از او درخواست چیزی را میکنم که خدا به او داده است، پاسخ این است که خداوند نهی کرده از خواندن دیگران: فَلا تَدْعوُا معَ اللّهِ اَحَدا (جن/18) (النقشبندی الدیرشوی، 272273).در این سخنان، استنباط جزئی یا بریده از قرآن صورت گرفته است. مثلاً در آیه اول قُل لِلَّهِ الشَّفاعَةُ جَمیعاً (زمر/44) مراد نفی شفاعت از بتان بوده است و آیه مربوط به بت پرستانی است که بتها را شفیع قرار میدهند نه مومنان. آیه فَلا تَدْعُوا مع اللهِ اَحداً نیز بخشی از آیه 18 سوره جن است، که بصورت منفصل آورده شده تا مراد نویسنده را تأمین و معنی توسل و استغاثه را افاده نماید. حال آنکه کل آیه چنین است: و اَنَّ المَساجِدَ لِلَّهِ فَلا تَدْعُوا معَ اللّهِ اَحداً. و مقصود از دعا در این آیه عبادت کردن است نه خواندن و ندا. ثانیا: چه کسی در شفاعت، پیامبر یا اولیای الهی را ربّ و اله و مبداء خود شمرده است؟ چه کسی در شفاعت، پیامبر و اولیای الهی را مستقل در اثر خوانده است؟ چه کسی در شفاعت، پیامبر یا اولیای الهی را بدون اذن الهی قادر خوانده است؟ در واقع ملاک شرک، فاعل بالاستقلال دانستن است نه صرف درخواست نمودن از کسی. اهل سنت نیز شفاعت را عقلاً جایز و سمعا براساس آیات قرآن واجب میدانند (همان، 271). در تاریخ نیز آمده که پیامبر(ص) هنگام دفن فاطمه بنت اسد فرمودند: «پروردگارا! مادرم فاطمه بنت اسد را بیامرز و جایگاهش را گشایش ده، به حق رسولت و انبیایی که پیش از من بوده اند». این روایت را بسیاری از بزرگان اهل سنت در کتب خود نقل کرده اند (الزهاوی، 57). بدعت بدعت یکی دیگر از موضوعاتی است که وهابیون به آن پرداخته اند. هر عقیده یا عملی که بر پایه قرآن، سنت یا عمل صحابه پیامبر بنا نشده باشد، بدعت نام دارد. محمدبن عبدالوهاب تمامی صور بدعت را ردّ کرده است. وی اعمالی مانند برگزاری جشن برای میلاد پیامبر، توسل، خواندن فاتحه پس از نمازهای روزانه و بسیاری اعمال دیگر را بدعت میشمرد. او در این باب به این آیه قرآن استشهاد میکند که: لَقَدْ کانَ لَکُمْ فی رسولِ اللّهِ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ، لِمَنْ کانَ یَرْجُوا اللّهَ والیَوْمَ الآخِرَ وَ ذَکَرَ اللّهَ کَثیراً (احزاب/ 21). این آیه بر همه مسلمین واجب میکند که جمیع عقاید و اعمالشان را از قرآن و سنت پیامبر برگیرند. همچنین وی برای ردّ بدعت به حدیث «کل بدعة ضلالة و کل ضلالة فی النار» استناد میکند.در حالی که در اسلام، احکام شرعی یکی از این چند وجه را دارند: وجوب، حرمت، کراهت، استحباب. واگر عملی مشمول هیچ یک از این احکام نباشد، مباح است. هرگاه دلیلی دالّ بر حرمت، وجوب، کراهت یا استحباب عملی از سوی شارع وارد نگردیده باشد، اصل بر مباح بودن آن است که آن را «اصالة الاباحة» میگویند. محمد بن عبدالوهاب در مقابل این قاعده که در فقه شیعه جاری میشود، «اصالة الحَظر» یا «اصالة المنع» را جعل کرده است. و بسیاری اعمال از جمله تزئین مساجد را چون در سنت موجود نبوده بدعت و حرام میداند (ابراهیمی، 8990).عزّ بن عبدالسلام در این مورد گفته است: برای دانستن آن که عملی بدعت است یا نه، باید آن را با قواعد و اصول شرع مقایسه کرد تا متوجه شد که چه حکمی به آن فعل تعلّق میگیرد (النقشبندی الدیرشوی، 276).محمد سعید البوطی در مقاله ای تحت عنوان «هر چیز جدیدی بدعت نیست» چنین نوشته است (همان، 288289): «هر آنچه که زمان حیات رسول و اصحاب انجام نشده، بدعت نیست. زیرا زندگی دائما از گونه ای به گونه دیگر متحول میشود و این سنت خداوند در هستی است... پس هر گاه این تغییرات مخالف قواعد شرع نباشند، نباید در مقابلشان مقاومت کرد، چرا که اصل میان علمای شریعت، اباحه و مباح دانستن است». تکفیر مسلمانان یکی از مهمترین اصول مذهب وهابیون، تکفیر مسلمانان دیگر و هر مسلمانی است که با عقیده آنان هم رأی نباشد. برای روشن تر شدن نظر وهابیون، سخنانی از محمّدبن عبدالوهاب را میآوریم (حسین خَلَف، 8688، نامه محمدبن عبدالوهاب به اهل ریاض و عبدالله بن عیسی): «کسانی که متوسل به غیر خدا میشوند، همگی کفار و مرتد از اسلام هستند، و هر کس که کفر آنان را انکار کند، یا بگوید که اعمالشان باطل است اما کفر نیست، خود حداقل فاسق است و شهادتش پذیرفته نیست و نمیتوان پشت او نماز گزارد. در واقع دین اسلام جز با برائت از اینان و تکفیرشان صحیح نمیشود. انسان با ظلم از اسلام خارج میشود و به فرموده قرآن: انَّ الشِّرْکَ لَظُلمٌ عَظیمٌ (لقمان/13). این که به ما میگویند ما مسلمین را تکفیر میکنیم، سخن درستی نیست، زیرا ما جز مشرکین را تکفیر نکرده ایم...». وی در جای دیگر مشرکینِ دشمن با رسول خدا را با آنانی که خود مشرکشان مینامد، مقایسه کرده و میگوید (سعید،4648،نامه به علمای سدیر و...): «مشرکین زمان ما، گمراه تر از کفّار زمان حضرت رسول(ص) هستند، به دو دلیل: اول آنکه: کفار، انبیا و ملائکه را در زمان راحتی و آسایش میخواندند، اما در هنگام شدائد دین خود را برای خدا خالص مینمودند. همانطور که قرآن فرموده: «واِذا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی البَحرِ ضَلَّ مَن تَدْعوُنَ الاّ اِیَّاهُ (اسراء/67). دوم آنکه: مشرکین زمان ما کسانی را میخوانند که همطراز عیسی و ملائکه نیستند. اکنون زمین از شرک اکبر که همان عبادت بت هاست پر شده: آمدن کنار قبر نبی، آمدن کنار قبر صحابی مانند طلحه و زبیر، رفتن کنار قبر فردی صالح، خواندن آنها هنگام سختی و نذر برای آنها همه از جنس پرستش بت هاست که انسان را از اسلام خارج میکند... پس براستی که اینان مرتدّ بوده و خون و مالشان حلال است». وی در پاسخ به کسانی که میگویند تکفیر مسلمانان با انجام گناه جایز نیست میگوید (همان، 109110، نامه محمد بن عبدالوهاب به سلیمان بن سحیم): «مسلمانان با شرک کافر میشوند... در ضمن بسیاری بوده اند که اهل شریعت و نماز و روزه و مجاهده بودند اما در عین حال اهل آتش و عذاب بودند. از جمله، منافقین و خوارج که علی(ع) با آنان جنگید. همچنین کسانی که در حق علی(ع) غلوّ کردند، به فرمان علی(ع) سوزانده شدند. نیز اهل ردّه که زکات نمیپرداختند و صحابه با آنها جنگیدند همه از این دسته اند». بطلان این سخنان بر همگان آشکار است. اما با این وجود، دلایلی را در ردّ آنها میآوریم. شیخ سلیمان بن عبدالوهاب در کتاب الصواعق الإلهیه (1011) در تعریف کفر چنین آورده است: «کفر زمانی حاصل میشود که انسان با زبان سبّ حضرت رسول کرده، و از دین بیزاری بجوید، یا آگاهانه انکار احکام دین نموده و کفر را بر ایمان ترجیح دهد. این کفری است که هر مسلمانی بر آن صحّه میگذارد». وی در بخش دیگری میگوید (همان ،2930): «منافقین با آنکه در ظاهر گفتند به خدا و روز آخرت ایمان آورده ایم، در حقیقت مؤمن نبودند، اما همراه مسلمین نماز میخواندند و با آنان ازدواج میکردند و از آنان ارث میبردند. و هیچگاه پیامبر در مورد آنان حکم کفار علنی را صادر نکرد. مانند عبداللّه بی اُبی که از مشهورترین منافقان بود، اما همه احکام و حقوقش مانند دیگر مسلمین بود». همچنین او به برادر خود محمدبن عبدالوهاب این ایراد را وارد میکند که اعمالی همچون نذر، ذبح، توسل، تبرّک به قبور و... بر فرض آنکه حرام باشند، اما دلیلی در شرع وجود ندارد که این اعمال را شرک آن هم شرک اکبری که قرآن موجب حبط عمل میداند شماریم و بواسطه آن خون و مال مسلمانی را حلال کنیم (همان، 56). وهابیون که همیشه دیگر مسلمانان را تشبیه به خوارج میکنند، خود وضعیتی شبیه تر به آنان دارند تا دیگر مسلمانان. زینی دحلان در کتاب خود آورده (37): «بخاری از عبدالله بن عمر و او از پیامبر(ص) نقل کرده است که در توصیف خوارج فرموده اند: خوارج آیاتی را که درباره کافران نازل شده است، بر مؤمنان تطبیق میکنند». به هر حال خوارج در زمان خلافت علی(ع) خروج کردند و علیه او شورش نموده و خون و مال مسلمین را حلال شمردند. آنان علی و معاویه را کافر دانستند و تنها سرزمین خود و گروه خود را بلاد ایمان نامیدند. اما با وجود کفرِ آنها، هیچ یک از صحابه و تابعین آنان را کافر و مشرک ننامیدند و علی(ع) به آنان گفت ما جنگ با شما را آغاز نمیکنیم و تا زمانی که آنان عملاً به تعرّض نسبت به جان و مال مسلمین نپرداختند، علی(ع) با آنان وارد جنگ نشد.پیامبر(ص) فرموده اند: «من مأمور شدم که برای گفتن لااله الاّاللّه با مردم بجنگم، پس زمانی که این جمله را گفتند، در پناه هستند و اموال و خونشان در امان است» (ابن مرزوق، 3637). در روایات تاریخی آمده که در جنگی، اسامة بن زید همین که خواست کافری را بکشد، کافر شهادتین را بر زبان راند. با این وجود اسامه آن کافر را میکشد. وقتی خبر به پیامبر رسید، سخت برآشفت. اسامه گفت: یا رسول اللّه! او از ترس شمشیر شهادتین بر زبان راند. پیامبر فرمود: «ای اسامه ! آیا او را، پس از آنکه لا اله الاّ اللّه گفته بود کشتی؟ آیا تو قلب او را شکافتی و این را فهمیدی؟» و در ادامه فرمودند: «من مأمور نشده ام که قلب ها را بشکافم و درون آنها را سوراخ کنم» (همان). این سخن، نشان دهنده این مطلب است که پیامبر نهایت تسامح را در پذیرفتن افراد درون دایره اسلام داشتند و حتی اقراری ظاهری را ملاک مسلمان شدن میدانستند.از سوی دیگر، کفر امری باطنی است که جز خداوند کسی از آن آگاه نیست و صدور حکم تکفیر نسبت به یکی از مسلمانان امری بسیار خطیر است، پس چگونه میتوان به این آسانی حکم تکفیر امت اسلامی را صادرکرد؟از طرف دیگر در اسلام این مسأله مورد قبول است که وقتی مجتهد یا حاکم شرع حکمی را صادر کرد و در آن باب اجتهاد نمود، اگر حکم صواب بود، آن مجتهد دارای دو اجر است و اگر دچار خطا شد، یک اجر دارد. این مطلب را علمای اهل سنت، و حتی ابن تیمیه و اهل حدیث نیز قبول دارند و خود ابن تیمیه در صفحه 19 جزء سوم منهاج السنة این مطلب را آورده است. با استناد به این گفته ها، چگونه فرقه وهابی که این بزرگان اهل سنت را قبول دارند، سایر طوایف مسلمین را کافر و مشرک میدانند و خون و ناموسشان را حلال میشمرند (قزوینی، 108109) به همین جهت بود که از همان آغاز تبلیغ محمد بن عبدالوهاب، علمای بسیاری اعم از سنی و شیعه با این مذهب مخالفت کرده اند. حتی بسیاری از علمای حنبلی مذهب که وهابیون خود را منتسب به مکتب فقهی آنان میدانند، عقاید وهابیون را مخالف اسلام دانسته و آن را طرد نموده اند. اول کسی که به مخالفت با محمدبن عبدالوهاب پرداخت، برادرش سلیمان بن عبدالوهاب از علمای حنبلی و قاضی شهر حریملا بود. وی در دو کتاب الصواعق الالهیه فی الرّد علی الوهابیة و فصل الخطاب فی الردّ علی محمّد بن عبدالوهاب، به نقد و طرد نظرات برادرش پرداخته است. از حنابله شام نیز میتوان آل الشطّی و شیخ عبدالقدّومی النابلسی را نام برد که وهابیون را از خوارج میدانستد. کتابشناسی قرآن مجید. نهج البلاغه. ابراهیمی، محمد حسین، تحلیلی نو بر عقاید وهابیان، قم، 1370. ابن عبدالوهاب، سلیمان، الصّواعق الالهیة، استانبول، 1407ق/1986م. ابن مرزوق، أبو حامد، التوسل بالنبی و بالصالحین، استانبول، 1986م/1407ق. مقالات و بررسیها » شماره 73 (صفحه 27) امین، سیدمحسن، کشف الارتیاب (تاریخچه و نقد و بررسی عقاید و اعمال وهابی ها)، به کوشش سیّد ابراهیم سیّد علوی، تهران، 1367. حسین خَلَف، الشیخ خزعل، تاریخ الجزیرة العربیة فی عصر الشیخ محمدبن عبدالوهاب (حیاة الشیخ محمد بن عبدالوهاب)، بیروت، 1968م/1388ق. الزهاوی، افندی صدقی، الفجر الصادق (فی الردّ علی منکری التوسل والکرامات والخوارق)، استانبول، 1984م. زینی دَحلان، سیداحمد، فتنه وهابیت، ترجمه همایون همتی، نشر مشعر، بی جا، بی تا. سعید، امین، سیرة الامام الشیخ محمدبن عبدالوهاب، مکة، 1384ق. قزوینی، سیّد محمدحسن، فرقه وهابی و پاسخ به شبهات آنها، ترجمه علی دوانی، وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی، تهران، 1366. النقشبندی الدیرشوی، محمد نوری شیخ رشید، رُدود علی شبهات السَّلفیة، مطبعة الصباح، بی جا، 1987م. الیاسینی، أیمن، الدّین و الدولة فی المملکة العربیة السعودیة، نقله الی العربیة: الدکتور کمال الیازجی، دارالساقی، 1978م.
********به وبلاگ من خوش آمدید*********
خدایا مرا ببخش / مرا فهمی ده تا فرامین وحکمت هایت را درک کنم/ و مرا فرصتی دیگر برای بهتر بودن ده تا دستهاو زبان تو شوم .
آمین یا رب العالمین